در سال 1387 که نگارش کتاب راز لکنت زبان رو به اتمام بود، دوستان گروه درمان لکنت زبان کلینیک گفتار درمانی بر آن شدند تا پیامی را به دوستان نادیده خود انتقال دهند. دوستانی که هر یک در حد توان خود، به نگارش این کتاب کمک فراوان نمودند و نگارنده را بارها نسبت به لغزش ها آگاه ساختند. بعد از سالها، وقتی به همت و نیت پاک این عزیزان باز میکردم، می بینم آنچه را که خواسته آنان بود به خوبی اجرا شد:
- پیام آنها از پس سالها به همان هایی رسید که خواسته بودند …
- یاری های این دوستان، آنچنان کتاب راز لکنت زبان را پر بار و بی نقص کرد که دیگر نیازی به نگارش کتابی دیگر احساس نشد.
- نظر دوستان گروه درمان بعد از انتشار این کتاب: « تنها کتابی که به همه پرسشها در مورد لکنت زبان، پاسخی علمی و روشن میدهد. » اما نباید از نظر دور داشت که:
چو دیدار یابی به شاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بن
حال بعد از 12 سال
که از تاریخ این پیام نامه ها میگذرد و هر یک از این عزیزان – و تجربه درمان لکنت زبان دیگر عزیزان گروه درمان – در جهان بیکران پراکنده شده اند، من از موفقیت ها و زندگی آنها آگاه هستم: عده ای همچنان ارتباط خود را با مخلص و اعضای گروه درمان آن دوران و حتی دوره های بعد به بهترین شکل ممکن حفظ کرده اند.
عده ای فقط با من و همسرم ارتباط دارند. تعدادی با دوستان هم گروه خود همچنان در تعامل هستند. تعدادی با هم شریک و همکار شدند و تعدادی شریک زندگی یکدیگر …
و وقتی من به خود باز میگردم، میبینم گر چه در این دوران علیرغم نیاز، به هیچ سفر دراز مدتی نرفتم، ولی در عوض صدها دوست گران قدری دارم که همیشه به آنها می اندیشم …
نتیجه درمانجو از کلینیک فرهمندپور
نتیجه طی مسیر درمان
خانم شیرین زواری – 28 ساله – گریمور
((تجربه درمان لکنت زبان))
می توانم نگهدارم دستی دیگر را
چرا که کسی دست مرا گرفته است
و به «زندگی» پیوندم داده است
مشاوره گفتار درمانی
مشاوره با کارشناس گفتار درمانی در کلینیک دکتر فرهمندپور
آقای مجید شریفی – 26 ساله – مهندس الکترونیک
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام، سلام به تو همنوع و دوست نادیده و «همدرد قدیمی»
به تو که شاید تنها عامل اشتراک و ارتباط ما را عارضه ای به نام لکنت سبب شده است.
به تو که از چشیدن طعم شیرین روان سخن گفتن و ارتباطات کلامی، که بالاترین نعمت خداست محرومی.
به تو که رنگ های زیبای طبیعت و هستی، پیش چشمت سیاه و سفیده.
و به تو که درک لذت زندگی کردن برایت آسان نیست.
شاید بارها و بارها فکر کرده باشی و بهدنبال راه چاره ای گشته باشی، اما…
نتیجه طی مسیر درمان
نتیجه طی مسیر درمان
شناسایی مشکل
بیشک برای کسی که مشکل خود را بهدرستی نمیشناسد و تجربه و درکی از دنیای افراد سالم اطراف خود ندارد، نتیجهای نخواهد داشت و چه بسا به واسطهی عوارض و تبعات پیچیده و متعدد این عارضه و نشناختن صحیح آنها، درمان های بی فایده یا حتی مضری را هم تجربه کرده باشی و این ها خود سبب تشدید عوارض روحی این عارضه شده باشن…
و به این دلیل به تو «همدرد قدیمی» میگم، چرا که اکنون مدت هاست که دنیای من متحول شده است.
…………………………………
نتیجه طی مسیر درمان
طی کردن مسیر درمان در کلینیک فرهمندپور
خانم بیتا ترابی – 26 ساله – آموزگار
((تجربه درمان لکنت زبان))
دوست خوبم سلام
نمیدونم در کدوم شهر از کشورمون زندگی میکنی، اسمت رو نمیدونم. ولی حس میکنم که میتونم هر چند از راه دور، نسبت به شما دوستی و ارادتی صمیمانه داشته باشم.
بهطوریکه حتی میتونم احساس تو رو به وضوح و روشنی درک کنم و میدونم که تو همیشه از چه چیزی در بیم و هراس و اضطراب بهسر میبری و چهقدر بهخاطرش در رنج و عذاب هستی. من خوب میفهمم که تو از بروز لکنت زبان میترسی و بهخاطرش تنهایی و گوشهگیری رو اختیار کردی. همچنین سکوت یا امتناع از حرف زدن، فرار از جمع، خجالت و کمرویی، اضطراب، خیالپردازی، عصبانیت و پرخاشگری و کینه و انتقام، بدبینی و خیلی از موارد دیگه.
همهی اینها رو درک میکنم؛ چون، من هم زمانی مثل تو بودم و احساسی مثل تو داشتم و شاید وضعیتم خیلی بحرانیتر بود. تا اینکه یک روز…
حالا خودم رو معرفی میکنم.
اسمم بیتاست، ۲۶ سال دارم و در شهرستان گرمسار زندگی میکنم… مشکلاتی که داشتم در هر زمان و هر روزی که میگذره کمتر و کمتر میشه، بهطوریکه دیگه مثل قبل مضطرب
نیستم. عصبی نیستم، گوشهگیر و منزوی نیستم و بالاخره مهمتر از همه نمیدونم چه به سر لکنت زبان ام اومده…
گروه درمان یک جمع شاد ودوستانه است و هر کس هر مطلبی رو که داره بیان میکنه. با هم شوخی میکنیم، در جمع جوک تعریف میکنیم و بالاخره مطالب جالب را در جمع دوستان بیان میکنیم. به طور کلی، همگی در محیطی امن با هم دوست هستیم و مثل خواهر و برادریم.
دورهم
حتی کسانی که پیش از این میاومدن و حالا خوب شدن، در بعضی روزها در این جمع شاد و دوستانه شرکت میکنن. شاید باور نکنی محیط اینجا حتی از محیط خانه و خانواده هم دوستداشتنیتر و شادتره و همیشه موضوعی برای خنده و شوخی پیدا میشه. وقتی به این محیط انس بگیری، کلینیک گفتار درمانی را به مهمانی رفتن و جشن و عروسی ترجیح میدی.
باید بدونی اول، لکنت زبان خودت را باور کن، دوم، از لکنت زبان در هیچ وضعیتی نترسی و بدان که همهی بچههای کلینیک که حالا خیلی خوب شدن، زمانی وضعی مثل تو داشتن و هنوز هم خوبِ خوب نشدن و سوم اینکه، برای رفع لکنت خودت اراده داشته باشی و محتاج به این باشی که بیایی و اقدام کنی و هر سختی رو تحمل کنی، مثل دوری از خانه و خانواده، دوری از مسیر خانه تا کلینیک.
با رفع لکنت زبان، تو از این قالب بیرون خواهی آمد و به درک خودشناسی میرسی و بالاخره اینکه قدر و ارزش خودت را پیدا خواهی کرد و در درون، علایق و عشق واقعی را درک خواهی کرد و حتی علایق و عشق واقعی را از سوی دیگران خواهی شناخت.
برای درمان لکنت زبان در هر زمان و در هر سنی که باشی دیر نیست
……………………………………
آقای حامد حاجیان – 26 ساله – مهندس عمران
((تجربه درمان لکنت زبان))
بیاد می آورم که در دبیرستان نمونه استان همدان درس می خواندم. اغلب شاگرد اول هم بودم، بین بچه ها به خاطر ادب و صداقت و راستی و سادگی معروف و محبوب بودم. دبیر معارفم میگفت، این امتحانم را خیلی ها بیست شده اند اما نمره بیست حاجیان با بقیه فرق دارد. کلمات و سطر بندی جملاتش هم مثل کتابه.
بچه با استعدادی بودم اما مشکلی داشتم که هر روز آزارم می داد.
صدای زنگ مدرسه بلند شد، بچه ها به سمت مدرسه هجوم آوردند. من می دونستم که لحظاتی بعد، در درس علوم نوبت به میز ما میرسد که …
شاید باور نکنید
که از اول صبح به خاطر فکر به این کلاس رفتارم با دوستانم سردتر می شد. می ترسیدم اونروز به اونا نزدیک بشم یا شوخی کنم، شاید اونوقت جسارتش را پیدا می کردن بهم بگن: تو چرا اینطوری کتاب میخونی؟ چرا یکهو تو حرفت قفل میشی؟ از معلم که نمیترسی؟
شایدم به این خاطر که کمتر خجالت بکشم، رفتارم را عوض می کردم. اصلا دوست داشتم فریاد بزنم که بابا من کلا گوشه گیرم کم حرفم، خجالتیم ، پس حرف زدن و خوندن من و رفتارم که تعجبی نداره! منو با این برچسبها بشناسید تا من کمتر خجالت بکشم. (اکثر رفتارهای من برای تایید گرفتن برچسبها، با دیگران بود و کاملا مخالف با خود واقعی من)
نباید انتظار داشت مشکلی را که ما به شدت پنهان میکنیم، مردم آنرا درک کنند. ولی برای کسی که موفق به پذیرش آن شده، راه باز و ساده است: درمان لکنت زبان
دور شدم
آخ که چقدر از خود واقعی ام دور شده بودم! آخ که چقدر آرزو داشتم گرامرهای زبان انگلیسی را که حفظ کرده بودم، جلوی بچه ها با همان آهنگ و سر مستی که تو خونه می خوندم بخونم! تجربه درمان لکنت زبان !
سر درس علوم ضربان قلبم را در تمام بدنم حس میکردم. به خودم گفتم سری قبل که نوبت خوندنم بود ،چه کار کردم که توانستم اول جمله را شروع کنم؟ تو قالب شخصیت کسی رفته بودم یا ذکری میخوندم؟ به کدام پا فشار آوردم که اول جمله رد شد؟
رنگم پریده بود. این که فکر میکردم بعضی ها نگاهم میکنن، یا فکر میکنن من از معلم میترسم یا اعتماد به نفس ندارم بیشتر آزارم می داد. نگاه ساعتم کردم.
ده دقیقه تا زنگ باقی بود. میز پشت سری ما هم خواندند. دوست کناری من هم خواند. ضربان قلبم تندتر شد. فکر می کردم صدای قلبم را اطرافیان می شنوند. نوبت من شد.
سوال پرسیدن
یکی از بچه ها سوال پرسید، دبیر شروع به جواب دادن کرد. کمی آرام شدم، به ساعتم نگاه کردم. ۵ دقیقه به زنگ، صدای بعضی از کلاسها که زودتر تعطیل کرده بودند را می شنیدم.
اما صدای بچه ها و دبیر کلاس را نمی شنیدم. بچه ها می خندند، فکر کنم باز دوست میز روبرو حرف با نمکی زده بود. من در کلاس نیستم، در خودم هستم. دبیر گفت نفر بعدی، همه جا زود ساکت شد.
به زحمت یکی دو جمله را با مکث، تن صدای پایین و با خالی کردن کامل نفسها گفتم. دبیر گفت: باید بیشتر کار کنی، دوست داری نفر بعدی بخونه؟ سرخ شدم. از همه درس خواندن های خودم متنفرشدم. زنگ کلاس به صدا در آمد، خودم را با میز و کیفم سرگرم کردم.
نمیخواستم کسی من را ببیند!
نمی خواستم کسی چهره من را ببیند. آخرین نفری که از کلاس بیرون آمد من بودم. نگاهم را سریع توی کوچه چرخوندم. نفسی کشیدم. خواستم فراموش کنم. اما من از خودم بدم آمده بود. ای کاش می تونستم به همه بگم که من کمرو یا خجالتی ، بی عاطفه و گوشه گیر نیستم …
من فقط لکنت زبان داشتم!
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
نتیجه طی مسیر درمان
نتیجه طی مسیر درمان
نتیجه طی مسیر درمان
خانم نیلوفر راشدی – 14 ساله – محصل
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام.
نمیدونم باید از کجا شروع کنم. گفتنیها به تویی که مثل منی زیاده. نمیخوام زیاد مقدمهچینی کنم. من یه دختر چهارده سالهام. از وقتی که سیزده سالم بود به درمان لکنت زبانم اقدام کردم. میدونی، ما آدما دنیای پیچیدهای داریم. یعنی شخصیت ما آدما با هم فرق میکنه.
درست مثل اثر انگشتامون. وقتی مشکلی داریم، یه جورایی دنیای درونمون دچار تغییری میشه. طوری که خودمون هم ممکنه عوض بشیم و دیدگاهمون نسبت به خیلی چیزا عوض بشه. درواقع، مشکلمون رو از دید خودمون میبینیم و فقط خودمون میتونیم درکش کنیم. شاید منی که لکنت زبان دارم، اثر لکنت زبان رو تو زندگیم یه جور احساس کرده باشم و تو یه جور دیگه. پس میشه نتیجه گرفت اولین کسی که میتونه به من و تو کمک کنه، خودمون هستیم.
اول باید درک کنیم که لکنت داریم و بدون هیچ کلکی قبول کنیم که این مشکل، ما رو تو زندگی از خیلی چیزا دور میکنه. میدونی وقتی واسه دیگران از ناراحتیهایی میگفتم که به خاطر لکنت زبان داشتم، بهم میخندیدن، چون قادر به درک حرفام نبودن و به نظرشون این همه ناراحتی به علت لکنت زبان، خندهدار بود.
همه چیز سیاه بود!
دیواری که من تو زندگیم برای خودم ساخته بودم، بلندتر از این حرفا بود. همه چیز رو سیاه میدیدم. یه جورایی همه چیز برام تموم شده بود. یه وقتایی حس میکردم زندگی طلسم شده. هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم. از اون همه استرس و اضطراب هم خسته شده بودم و حالا که مورد درمان هستم، همه چیزم به شدت تغییر کرده.
وقتی کسی که اسیر این مشکله و کمکم داره از اون دور میشه، زندگی رو با دید بازتری میبینه. یعنی یکی از دلمشغولیهایی که همیشه داشته، کنار میره و میتونه آزاد از هر نوع اضطرابی زندگی موفقی داشته باشه.
باید اینو درک کرد که لکنت زبان یه عادته. شاید باور اینکه آدمی که لکنت زبان داره میتونه خوب بشه، سخت باشه. چه جوری میشه عادتی رو ترک کرد که سالها با اون زندگی کردهای؟
من که میگم میشه. به نظر من، اولین قدم اینه که قبول کنیم لکنتی هستیم و بهراستی بخواهیم به درمان مشکلمون بپردازیم. تجربه درمان لکنت زبان !
لحظات سختی گذشت…
میدونم که لحظههای سختی رو گذروندی. شاید فکر کنی برای درمان دیر باشه. نمیدونم چند سالته، اما اگه هم سن و سال خودمی، بهت پیشنهاد میکنم قبل از اینکه به مراحل بالاتر زندگیت برسی، مشکلت رو حل کنی تا بتونی زندگی راحتی داشته باشی و همه چیز رو واضح و همونطور که هست ببینی. در این صورت، بهترین راه رو برای زندگیت انتخاب میکنی. اگه هم بزرگتر از منی، بازم دیر نیست.
به امید روزی که دور از هر دغدغهای، زندگی آرومی داشته باشیم.
مشاوره گفتار درمانی
مشاوره با کارشناس گفتار درمانی در کلینیک دکتر فرهمندپور
نتیجه درمانجو از کلینیک فرهمندپور
نتیجه طی مسیر درمان
آقای محمد رسائیان – 31 ساله – فوق لیسانس مهندسی صنایع و استاد دانشگاه
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام.
چندی پیش عزیزی از من خواست که نامهای به دوست نادیدهی خود بنویسم. بعد از آن برایم مأموریتی به شمال کشور فراهم شد و در طول راه به گذشتهی خود سفر کردم ـ سفری سی و یک ساله، سفری به گذشتههای دور خودم.
در چهار سالگی به همراه مادرم به فروشگاهی رفته بودم. مادرم سرگرم انتخاب لباس بود و من متوجه یه پسربچه مثل خودم شدم. به طرف او دویدم، وقتی به او رسیدم، در همان لحظه او ناپدید شد. بعدها فهمیدم که آن پسربچه، خودم بودم، من خودم رو درون یک آینه قدی که به دیوار آویزان شده بود دیدم و به شدت با آن برخورد کردم.
زبانم باز شد
آنطور که به من گفتند، من تا چند روز قادر به تکلم نبودم، اما بعدها که زبانم باز شد، با لکنت همراه بود. تجربه درمان لکنت زبان !
بعد از آن، فصل سرد و بیروح زندگیم آغاز شد که حدود بیست سال ادامه داشت. در این بیست سال زندگیم پر از رنج و عذاب بود. من همسن و سالهای خودم رو میدیدم که چطور از بهار زندگیشون استفاده میکردند.
اما من نمیتونستم! تمام زندگیم حس نفرت بود، نفرت از تمام کسانی که من نمیتونستم به آنها عشق بورزم، اما دوستشون داشتم و آنها به من میگفتند «بیعرضه.» من نمیتونستم! با آنها رابطهی دوستی برقرار کنم، اما میخواستم با آنها بگم و بخندم، ولی به من میگفتند «قدرنشناس.»
دنیای خودم
در ذهن خودم دنیایی ساخته بودم و در آن با آدمهایی که میخواستم، صحبت میکردم، دوست میشدم، قهر میکردم، از خودم دفاع میکردم، آشتی میکردم، دعوا میکردم و…
در آن روزهای سرد و ناامیدی بارها میخواستم خودکشی کنم و این حس چیزی است که فقط تو، دوست نادیده و عزیزم میتونی درکش کنی.
این فصل دردآور زندگیم هر چه بود گذشت؛ زیرا، فصل دومش هنگامی آغاز شد که با دوستان گروه درمان آشنا شدم. اونجا فهمیدم که درد من درمان داره، فهمیدم که لکنت زبان لاعلاج یا صعبالاعلاج نیست، دیدم میشه درمان بشم.
فهمیدم که لکنت زبان فقط و فقط یه اختلال گفتاری بر مبنای عادته نه یه بیماری جسمی یا روانی. با قدم گذاشتن در مسیر درمان لکنت زبان، آرام آرام زمستان سرد زندگیم رو به پایان میگذاشت، هر چه پیشتر میرفتم، بیشتر تغییر میکردم و راحتتر میشدم.
آنجا بود که متوجه شدم برای موفقیت باید تواناییهای خودم رو بشناسم و خودم رو دوست داشته باشم. ولی برای دوست داشتن کسی، اول باید اونو دید یا شناخت. من یه بار، بیست و هفت سال پیش، خودم رو در آینه دیدم و به سمت او دویدم، ولی تجربهی تلخی برایم به همراه داشت. خدایا چگونه میتوانم دوباره خودم رو ببینم؟
ادامه؟
فصل دوم زندگیم تجربهی بزرگی بود، یه تجربهی غریب، یه تولد، یه بلوغ، یه رشد و یه کمال، من در بیست و چهار سالگی دوباره متولد شدم. اول فهمیدم که هیچ نمیدونم، نمیدونستم تجربهی «دوستی» چیست، نمیدونستم خوب بودن به چه معنایی است، «ارتباط داشتن» به چه مفهومی است و… انگار زندگی در جایی است و من در جایی دیگرم.
بالاخره روزی به خود آمدم و دیدم که به سوی خود میدوم، بدون اینکه نگران برخورد و شکسته شدن باشم. بله آنچه رو که مدت بیست سال از دست داده بودم و غم و رنج مرا میافزود یافتم، «من به خودم رسیدم» و این یعنی پایان زمستان سرد و یخزدهی فصل اول زندگیم.
کسی که لکنت رو تجربه نکرده، محاله حرفهای منو درک کنه و به همین علته که روی صحبتم با توست، دوست نادیده و عزیز من؛ زیرا، فقط من و تو میتونیم حرف همدیگه رو بفهمیم.
برای پشت سر گذاشتن زمستان یخ زدهی زندگی و برای رسیدن به خود، فقط کافیه قدم اول رو برداری، بقیهی قدمها، خودشون برداشته میشن. به امید آن روز تو و به امید آغاز فصل دوم زندگیت.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و هیچ مپرس
خود ره بگویدت که چون باید رفت
«عطار»
……………………………………………..
خانم شیرین حقیقی – 27 ساله – متخصص تغذیه
((تجربه درمان لکنت زبان))
دوست خوبم، سلام.
شاید تا بهحال با کسی دربارهی مشکلت حرف نزدهای و همیشه از آن فرار کردهای. شاید تاکنون اطلاعی از لکنت و درمان آن نداشتهای و فکر میکردی درمانی نداره. میخوام کمی از خودم برات بگم:
از وقتی خودم رو شناختم، مشکلات زندگیم شروع شد. درست صحبت کردن برایم تبدیل به آرزو شده بود. همیشه از خدا میخواستم اگر یه روز به عمرم باقی مونده باشه، آن روز رو بدون لکنت صحبت کنم.
تا اینکه… با تجربیاتی که در این مدت به دست آوردم، آن آرزوی گذشته به واقعیت امروز تبدیل شده است.
لکنت ارثی نیست
اول از همه باید بگم که لکنت ارثی نیست، بلکه اکتسابیه و زاییدهی تفکر و ذهنیت شکل گرفتهی ما از مسألهای است که در گذشته برامون اتفاق افتاده و یا تقلید کردن از صحبت کردن یه فرد لکنتی در کودکی است.
درمان لکنت در کودکی بسیار ساده است و در مدت کوتاهی فرد درمان میشود، اما در بزرگسالی به آن سادگی نیست؛ چون، لکنت باعث تخریب و آسیب به شخصیتمون شده است و برای درمان لازمه که این شخصیت آسیبدیده هم درمان شود.
دوست خوبم، لکنت نه فقط گفتار ما را زشت میکنه، بلکه صفات بسیار زشتتری رو هم برامون میاره که اگه درمان نشیم، همیشه با ما همراه خواهند بود. صفاتی مثل ترس، اضطراب، حسادت، خجول بودن، خودکم بینی، کم توقعی و پرتوقعی، حسرت، خساست و …
لکنت اول از همه رابطه با دیگران رو از ما میگیره و باعث میشه که ما حصارهای بزرگی از تنهایی رو به دور خودمون بکشیم. برای غلبه بر لکنت اولین کار شکستن این حصاره. برای درمان باید به جنگ لکنت رفت نه اینکه از آن فرار کنیم.
دوست خوبم، اکنون دریچهی تازهای در زندگیم گشوده شده، که زندگی را بسیار زیباتر از قبل میبینیم. بسیار خوشحالم و دوست دارم صدایم به گوش تو هم برسه که پیش از هر کاری به فکر درمان لکنت خود باشی.
مطمئن باش حتی اگر به بهترین درجات هم برسی، باز با لکنت، لذتی رو که باید، از زندگی نخواهی برد. و چه بسا با درمان لکنت مسیر زندگیت هم عوض بشه و در تموم مراحل زندگیت مثل ازدواج، تحصیل و شغل موفقتر هم خواهی بود.
امیدوارم تجربیاتم برایت سودمند بوده باشه.
آقای مهدی حقی – 25 ساله – متخصص اوپتومتری
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام
پیام به دوستی که ندیدمش خیلی آسون نیست، ولی خوب میتونم بفهمم که الآن چه حسی داری و روزها به چی فکر میکنی. دوست عزیز، من از چهار سالگی تا بیست سالگیام را به علت لکنت زبان در رنج و غصه زندگی کردم، زندگی که نه، همیشه فرار میکردم.
همونطور که میدونی لکنت زبان فقط به تکرار و اسپاسم محدود نمیشه، مشکلات دیگهای هم همراهش میاد، آن قدر که حتی بعضی از آدمها رو به فکر خودکشی میاندازه.
شاید تو الآن از لکنت زبانت کلافه شدهای و فکر میکنی چرا توی این دنیای بزرگ من لکنت دارم، یا از فرط عصبانیت به خداوند هم بد و بیراه میگی و از دست همه چیز و همه کس دلخوری، ولی باید بهت بگم که لکنت زبان درمان شدنیه.
اگر بتونی به این آگاهی برسی که درمان لکنت میتونه به تو زندگی دوباره بده، میتونی به دنیا لبخند بزنی اگه این غول مزاحم رو از خودت دور کنی.
خیلیها نمیدونن
می دونی خیلیها لکنت رو نمیشناسن، اونا باهاش دست و پنجه نرم نکردن، درمان رو مقطعی میدونن و قرص تجویز میکنن یا میگن آدامس بخور تا خوب شی.
استاد من اجازه نمیده از اون بنویسیم، ولی میتونم بگم چه جوری خوب شدم: توی یه سیاه چال تاریک بودم، همه چیز سیاه سیاه، هیچ نوری نبود. ناگهان یه پرتو نور باریک دیدم که از دیوار اتاق وارد میشه.
اون نور زندگی دو بارهس، اون نور مثل مرحلهی اول درمان لکنته. هر چقدر که به درمانت ادامه میدی، نور هم زیادتر میشه تا جایی که فضا پر میشه از نور و میبینی که نور هم با خودش زندگی میاره و تو به جنب و جوش میفتی. تا جایی که دیگه تو اون اتاق نمیمونی و اون نور برات کافی نیست و میزنی بیرون، مثل پرندهای آزاد، آزادِ آزاد.
اراده کن
همین الآن بلند شو و همت کن و دربارهی درمان تحقیق کن، خجالت نکش، نترس، فقط حرکت کن. میدونی برای من هم شروع کردن درمان سخت بود، ولی وقتی شروع کردم، بقیهی راه خیلی آسون بود.
من برای تعطیلات اومدم ایران، خوشحالم که پیامم رو به تو رسوندم. میخوام بدونی که هر وقت به ایران میام، اول به استادم سر میزنم و بعد میرم رشت پهلوی خانواده و هفتهای یکی ـ دو مرتبه از پونا با او تلفنی حرف میزنم؛ چون، برای من بهترین صدا، صدای اونه. برای تو چه صدایی از همه بهتره؟
………………………………………..
آقای فرهاد حسین نژاد – 19 ساله – پیش دانشگاهی
((تجربه درمان لکنت زبان))
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت.
همه ی ما با هر مشکلی و هر وضع زندگی، باید شکر خدا رو به جا بیاریم، چون، او بزرگترین نعمت یعنی زندگی رو به ما بخشیده است. بله، با تو هستم دوست من، میدونم که دلت پر درده. من و همه ی دوستان گروه درد تو رو درک میکنیم و میفهمیم که تو چه میکشی.
نمیخوام فقط از درد و رنج برایت حرف بزنم، بلکه هدف کلی من این است که تو رو با روشنایی و خوشحالی آشنا کنم. میخوام تو رو با لذت درمان لکنت و رسیدن به آزادی آشنا کنم. من میخوام کمی از تجربه ی درمان خودم برایت حرف بزنم.
من هم مشکل داشتم
من هم مثل همه ی افرادی که لکنت دارند، مشکلات خیلی زیادی داشتم. نمی تونستم با دیگران ارتباط برقرار کنم، چون می ترسیدم. می ترسیدم لکنت کنم و البته میترسیدم منو مسخره کنند. تو می دونی چی میگم. متأسفانه جامعه ی ما کمی از فرهنگ اصیل و متمدن خود جا مانده است؛ یعنی، تا یه نقصی رو در دیگری میبینند، سریع از آن برای خنده استفاده میکنند.
خب، من خیلی گریه کردم و از خدا خواستم منو از این چاه سیاه نجات بده، ولی همیشه خدا رو شکر کردم و گفتم «خدایا راضی ام به رضای تو.» سال ها گذشت و هر چه سن من بالاتر میرفت، مشکلاتی رو که لکنت برایم به وجود می آورد بیشتر و بیشتر میشد. البته همه ی این ها به این مفهوم نبود که زندگی باید زودتر تمام میشد.
اما
دوست من، تا الآن از روی بد زندگیم برایت حرف زدم، ولی روی خوب زندگیم وقتی معلوم شد که راه درمان رو پیدا کردم. باورم نمیشد کسانی که به این خوبی حرف میزنند، روزی مثل من بودند. سال های گذشته بارها از خودم بدم آمد و بارها خواستم قید درس خواندن رو بزنم. با دوستان و محیط خانواده نمیتونستم دربارهی مشکلم صحبت کنم. درمان برای من سرآغاز یه زندگی جدید و روشن بود.
لکنت همیشه برای من مثل چاهی بود که هیچ راه فراری نداشت، تاریک و سیاه، سرد و خستهکننده. درمان مانند طنابی بود که به داخل چاه افتاده بود، طنابی محکم و استوار. و من میتونستم با این طناب به زندگی برگردم.
بله، همین طور بود من این طناب را گرفتم و کم کم به سوی بالا حرکت کردم و آرام آرام نور زیبای زندگی روشن را حس کردم. حیف که من نمیتونم بگم که چطور طناب رو گرفتم و چطور با پاهای خودم بیرون آمدم. به قول مولانا «در نیابد حال پخته هیچ خام.»
به عقیده ی من، همه ی انسانها برای رسیدن به کمال انسانی تلاش میکنند و در راه کمال به موانعی برمیخورند که مانع رسیدن آنها به این مقام رفیع انسانی میشه.
مانعی برای رسیدن به کمال!
فکر میکنم لکنت برای ما لکنتی ها مانند مانعی است بر سر راه رسیدن به کمال که اگر بتونیم آن رو درمان کنیم با توکل به خدا و انتخاب یه زندگی سالم، میتونیم به این شأن و مقام انسانی نزدیک بشیم. میشه گفت خداوند یه لطف بسیار بزرگ به ما کرده و باعث شده که ما راه صحیح زندگی را توأم با درمان لکنت زبان پیدا کنیم.
دوست عزیز من، امیدوارم با این حرفها کمی تونسته باشم تو رو با این لذت زیبا آشنا کنم و امیدوارم هر چه زودتر بتونی راه درمان رو پیدا کنی. دوست دارم هر چه زودتر از این چاه سیاه و تاریک رها بشی و به زندگی روشن و جدید خودت لبخند بزنی. این رو بدان که هیچ وقت برای درمان دیر نیست. امیدوارم همیشه بخت با تو یار باشد.
……………………………………
آقای حسین صفرزاده – 24 ساله – روانشناس
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام به دوست ناشناسم که مشکل مشترکی ما رو به هم نزدیک می کنه. مشکلی که افرادی که اون رو ندارن، هیچ وقت نمی تونن درکش کنن.
وقتی که مادرم من رو برای خرید به جایی میفرستاد، برمی گشتم و به دروغ میگفتم که فلان جنس رو تموم کرده چون به مغازه نرفته بودم که سؤال کنم.
یا وقتی سوار اتوبوس می شدم، به جای اینکه در ایستگاه مورد نظر پیاده شوم، چند ایستگاه بعد پیاده می شدم؛ چون، در زمان مورد نظر نمی تونستم بگویم که می خوام پیاده شوم. وقتی در خانه تنها بودم، دوشاخهی تلفن رو می کشیدم.
سلام نمیکردم
به بزرگتر ها سلام نمی کردم و آنها مرا بی ادب حساب میکردند. در دوران تحصیل صحبت کردن من همیشه مایه ی شوخی و خنده ی بچههای کلاس بود. خیلی وقتها میگم: خدایا خیلی بی رحمی، این همه درد و مرض، این دیگه چی بود نصیب من کردی؟
بله، دوست عزیز، من هم لکنت زبان دارم. چیزهایی که در بالا گفتم نمونهای از مصائبی بود که تحمل کردم و می دونم که اگه تو هم سفره ی دلت رو باز کنی، کمتر از این نخواهد بود. این مشکل چه بخواهیم و چه نخواهیم، زندگی ما را کند کرده، اعتماد به نفس رو از ما گرفته و به جایش اضطراب و دلشوره هدیه داده.
اما
خوب میدونم که زندگی توی دنیای لکنت یعنی زندگی در دنیایی پر از اضطراب، دلشوره، نگرانی، ترس، بدبینی و در نهایت تنفر از خود. می دونم چقدر سخته که کسی از آدمها فراری باشه و از اون ها بترسه چون لکنت داره.
ممکنه در جایی خونده باشی که لکنت زبان یه بیماری عصبی، روانی یا ژنتیکه، اما من به تو میگم که لکنت فقط یه عادت قوی است. و از آنجا که هر عادتی را میشه تغییر داد، پس ما میتونیم لکنت رو هم کنار بذاریم، و آن وقت طعم لذت رو خواهیم چشید.
من یه جوون بیست و چهار سالهام به نام حسین صفرزاده. هر جا که باشی و هر که باشی میتونی به کمک من به عنوان یه دوست حساب کنی.
من دارم حل میکنم
من دارم مشکل لکنت زبان خودمو حل میکنم. چون دلم میخواد بعد از این در دنیای جدیدی زندگی کنم و ایمان دارم که این کار رو میتونم انجام بدم. کاری که قبل از من ده ها نفر دیگه هم انجام دادهاند.
امیدوارم با خواندن این چند سطر، بارقههایی از امید به درمان لکنت زبان در دلت زنده شده باشه، و تو هم بتونی به این میدان مبارزه قدم بذاری. مبارزهای برای خوشبختی.
……………………………………
آقای رضا فرزاد – 38 ساله – حسابدار و حسابرس
((تجربه درمان لکنت زبان))
سلام.
گوش کن با تو سخن میگم با کسی که اونو ندیدهام، ولی درکش میکنم و کلام و احساسش رو به خودم بسیار نزدیک میدونم. شاید همین حس و حال بهترین حلقهی اتصال من و تو باشه. نمیدونم پی بردهای از چی حرف میزنم یا نه، درسته، همونه که حدس زدی. بله، من نیز مانند تو «لکنت زبان» دارم.
میدونی چرا گفتم حدست درسته و خیلی سریع به اصل موضوع پی بردی؟ چون ماها فکر میکنیم: همهی توجهها به ماست، همه به ما فکر میکنند، همهی کارمون رو زیر نظر دارند و همه روی ما حساس هستند و اگر صحبت از خصوصیات ما بشه، اولین چیزی که به فکرمون میرسه، چیزی نیست جز «لکنت.» تا اینجا حرفهایم رو قبول داری یا نه؟
قبول داری؟
پس اگر قبول داری، به تو میگم: از آشنایی با تو دوست نادیدهی صبورم، خوشبختم. میدونم چی میخوای بگی: دیگه حوصلهی این حرفها رو نداری، مگه چیزی عوض خواهد شد، مگر این انزوای لعنتی پایانی هم داره، حوصلهی دلداری و موعظه و شعار رو نداری، مگه تا حالا چه شده است؟
دیگه هیچ چیزی مهم نیست، بهدنبال چیز تازهای نگرد، دیگه امیدی به کسی یا چیزی نمونده و هزاران داد و بیداد و گلایه و شکایت دیگر از این قبیل.
خب حرفهایت رو شنیدم، به تو حق میدم. میتونی بلندتر از اینها هم فریاد کنی و هر چی میخوای بگی. باز هم حق داری. من هم با دغدغههای این کابوس بیپایان شکل گرفته و عجین شدهام.
من میدانم
- من میدانم: کسی نیست ما رو بفهمه.من میدانم: چه اندازه تنهاییم.
- من میدانم: چه دردیه دانستن و نگفتن.
- من میدانم: چه سخته بودن و ابراز نکردن.
- من میدانم: چه تلخه خواستن و گذشتن.
- من میدانم: چه ناگواره به چشم نیامدن.
- من میدانم: چه زشته ملعبه شدن.
- من میدانم: چه زوده به پیری رسیدن.
- من میدانم: چه سنگینه حقارت.
- من میدانم: چه هولناکه ترحم.
- من میدانم: چه بیمناکه ناامیدی.
- من میدانم: چه شکننده میشه احساس.
- من میدانم: چه بیرحماند تیرهای تمسخر.
- من میدانم: چه دورند قلههای ترقی.
- من میدانم: چه طولانیاند زنگهای انشا.
- من میدانم: چه طاقتفرسایند لحظههای انتظار.
- من میدانم: چه خاموشاند حنجرهها.
- من میدانم: چه بیجاناند ثانیهها.
- من میدانم: چه ناجورند توقعات.
- من میدانم: چه ناآگاهاند عزیزان.
- من میدانم: چه نفسگیرند تکرارها.
- من میدانم: چه بیرحماند خیالها.
دوست من
دوست عزیز، من نمیدونم شما در چه مرحله و مرتبه از لکنت زبان قرار داری، ولی در هر مرحله و در هر جا که هستی، اگه فقط بتونی بر دانستههای خود در خصوص این عارضه بیفزایی و به آن نه به عنوان یک بیماری لاعلاج بلکه به عنوان «اختلال در گفتار و رفتارهایمان» نگاه کنی، به این نکتهی مهم میرسی که باید کلمهی لاعلاج را از جلوی این عارضه به طور کلی حذف کنی.
به چه چیز فکر میکنی، ذهنت رو این سؤال و مجهولاتی که در پی آن آمده، آزار میده. میپرسی «اختلال در رفتار دیگر چیست؟» «تا الآن سراغی از آن در خودم نداشتم.»
جوابت بسیار ساده است، پس گوش کن. بهراحتی میشه این سؤال رو از خود پرسید که من چگونه میتونم بهبود یابم بدون اینکه خندان، محبوب، خوشرفتار و عاشق باشم، همه رو دوست بدارم، آروم و بیدغدغه باشم، حسود نباشم، انتقامجو نباشم، خسیس نباشم و… .
در نهایت باز هم رسیدیم به نقطهی اصلی که خودمونیم. پس باید به هر ترتیب ممکن با خودمون کنار بیاییم. بیتعارف اگه با خودمون کنار آمدیم، خوبیم، خوبیم و خوب، و اگه نتونیم خودمون باشیم، بدیم و بدیم و بد و دیگر هیچ.
یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که مینمایی
«بایزید بسطامی»
به هرحال خاطرم آسوده و حالم خوشه، فقط به این علت که دوستی پیدا کردم همراه و همراز و همسوز و همدرد با خویش و همین بسه.
پس به دوست نازنینم میگم:
تو تنها نیستی، درکت میکنم، دردت رو میشناسم، به تو احترام میذارم و با همهی وجود دوستت دارم. امیدوارم حرفهایم خاطرت را آزرده نکرده باشه و به آنها فکر کنی.
دوست من، من و تو باید خودمون را با انگیزهی قوی و ارادهای مصمم و با دیدگاهی متفاوتتر از قبل برای کوششی نو، راهی نو و زندگی نو مهیا سازیم، پس به امید روزهای آرام و بیدغدغه.
به امید دنیای خوب من و تو.
قلب کوچک و حقیرم را نثار وجود عزیزت میکنم.
دوست ناآشنایت
کسی که همیشه و در همه حال به تو میاندیشد
مشاوره گفتار درمانی
مشاوره با کارشناس گفتار درمانی در کلینیک دکتر فرهمندپور
نتیجه طی مسیر درمان
نتیجه طی مسیر درمان